۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

اين روزها ،روزهاي آخر سال

سال 86 داره روزهاي آخرش را طي مي كنه ، روزهاي شلوغ تر از هميشه پر از همه چي ...
ديشب در اوج خستگي رفتم سراغ سهراب به اميد كه نفسي تازه كنم ، سالهاست كه خوندن نوشته هاي سهراب
برام لحظاتي خلق مي كنه بي توصيف و ناب، هميشه از زندگي كه دور ميشم ميرم سراغ سهراب ، اون خوب مي تونه
خيلي چيزها را به ياد آدم بياره، خوب مي تونه تو رو به زندگي برگردونه ،و من واقعا سهراب رو دوست دارم...
از بدشانسي ديشب كتابي را از بين كتاب ها كشيدم بيرون، كه نوشته خواهر سهراب بود ،
به جز حرف هايي كه از سهراب نقل قول شده بود بقيه نوشته ها نه تنها قابليت خونده شدن نداشت كه دلم مي خواست
.....
كاريش نميشه كرد، اگر چه زنهاي بزرگي وجود داشتند ولي متاسفانه ما زن ها ....اون هم در اين مملكت...
جملات تكراري ميشن..ولي من زماني به مادرهامون ايراد مي گرفتم كه چرا هميشه تو آشپزخانه اييد، چرا به خودتان فكر نمي كنيد،
ولي خداي من...
خدا پدر آونها را بيامرزه ... زنهاي حالا هيچي نيستن...هيچ كار نميككند...هيچ كار..
نميشه عموميت داد ، درسته ولي تو فضاي مسموم اين مملكت گاهي واقعا حال آدم گرفته مي شه ..
يكم فاصله كه مي گيري و نگاه مي كنه ميبيني هويت ما زنهاي ايراني شده حرف هاي گنده تر از دهنمون زدن و ادعاي بيجا
، روشنفكري هاي بي ريشه ، پاي آينه نشتن و مثل احمق ها ساعت ها آرايش كردن و مهموني رفتي و نگران نبودن براي هيچ چيز حتي خودمان....
انگار همه دنيا بايد بسيج شن كه ما بتونيم هر كاري كه حال مي كنيم بكنيم و ...
حواسمون نيست ،ما خيلي كارها مي تونيم بكنيم ، ...
بگذريم ، خودم از اين حرفها خوشم نمي آيد ولي نوشته هاي خواهر سهراب سپهري من را ياد ما زن هاي ايراني انداخت...
مي خواستم از سهراب بنويسم اما انگار اين دغدغه نگذاشت...بگذارم به حساب بد خلقي هاي سال 86
ي نويسم از سهراب عزيز ، در آينده...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خيلي خوب بود